روابط ايران و انگليس در دوره ناصري (1)


 

نويسنده: حبيب الله سعيدي نيا




 

چکيده
 

ايران به دليل موقعيت ويژه خود، همواره با ملل مختلف در ارتباط بوده است. در دوره قاجار، به ويژه با روي کار آمدن ناصرالدين شاه، روابط سياسي و اقتصادي ايران با ممالک ديگر، به ويژه اروپا، رونق بيشتري يافت، زيرا در اين زمان با توجه به پيامدهاي انقلاب صنعتي، توسعه نظام سرمايه داري، گسترش تجارت جهاني و رقابت کشورهاي قدرتمند براي به دست آوردن بازارهاي تازه ، ايران هم در گردونه روابط بين الملل قرار گرفت؛ در عرصه اقتصادي به دنياي تجارت وارد شد و با کشورهاي اروپايي ارتباط بيشتري يافت. در سده نوزدهم از بين کشورهاي اروپايي، انگليس با پشتوانه هاي سياسي، اقتصادي و نظامي خود متوجه کشورهاي مشرق زمين شد. از جمله مناطقي که مورد توجه آن کشور قرار گرفت و چيرگي بر آن منطقه را براي سياست هاي استعماري خود در خاور ميانه ضروري يافت، منطقه خليج فارس بود که دروازه تجارت ايران محسوب مي شد. در اين نوشتار کوشش شده است مباني روابط سياسي و اقتصادي ايران با انگليس در نيمه دوم سده نوزدهم و نتايج آن تبيين گردد و فرض بر اين است که از يک سو به دليل ناآگاهي حاکميت و مردم ايران از تحولات جهاني و نداشتن ابزار سياسي و اقتصادي لازم و از سوي ديگر به دليل گسترش تجارت و توسعه نظام سرمايه داري در کشورهاي اروپايي و به ويژه انگليس و توجه آنان به مشرق زمين، ايران کانون توجه انگليس و قدرت هاي ديگر قرار گرفت و سرانجام به کشوري وابسته تبديل شد.
کليد واژه ها: ايران – انگليس – خليج فارس – موقعيت استراتژيک – روابط سياسي و اقتصادي – نظام بين الملل.

مقدمه
 

ايران به دلايل استراتژيکي، اقتصادي و به سبب داشتن منابع طبيعي سرشار ، از دير زمان مورد توجه بيشتر ملل غرب و شرق بوده و همواره مانند پلي، ارتباط ميان آسيا و اروپا را فراهم ساخته است. اين روابط گاه بسيار محکم و برخوردار از رونق نسبي و گاهي شکننده و ضعيف بوده است. با روي کار آمدن سلسله قاجار، اين روابط شکل تازه اي به خود گرفت و با ايجاد يک حکومت مرکزي، زمينه براي رونق روابط سياسي و اقتصادي فراهم گشت. دوره قاجار برهه بسيار حساسي از تاريخ ايران و جهان بود، زيرا از يک سو با وقوع انقلاب هايي در اروپا هم زمان شد و از سوي ديگر با پيامدهاي انقلاب صنعتي و به دنبال آن، رشد گسترده تجارت جهاني و رقابت کشورها براي به دست آوردن بازارهاي تازه و تهيه مواد اوليه روبه رو بود.
در زمان فتحعلي شاه، نظام سرمايه داري به صورت يک نظام برتر بين المللي در حال گسترش بود و ايران در اين برهه با حيله گري هاي الکساندر اول در روسيه، ناپلئون سوم در فرانسه و ژرژ سوم در انگليس روبه رو بود. فتحعلي شاه براي رهايي از دست دو نيروي تهديد کننده انگليس و روس به سوي نيروي سوم، يعني فرانسه رفت، اما قرارداد تيلسيت اوضاع را بر هم زد و شرايط بين المللي به فتحعلي شاه اجازه موفقيت نداد و او را به پذيرش عهدنامه هاي گلستان و ترکمانچاي ناچار کرد.
در دوره محمد شاه، روسيه مسئله هرات را به وجود آورد و محمد شاه در اين قضيه از انگليس شکست خورد و بدون آن که حق حاکميت ايران بر هرات به رسميت شناخته شود، عقب نشيني کرد.
در زمان ناصرالدين شاه ايران وارد مرحله تازه اي شد. وي مي خواست جامعه ايران را تا حدي که براي خودش مشکل ساز و تهديد کننده نشود، مدرن سازد و زير تاثير تنظيمات عثماني و با تشويق روشنفکران، تغييراتي در مناسبات سياسي و اقتصادي به وجود آورد. وي براي کم کردن فشار روس و انگليس، به سوي آمريکا، آلمان، ايتاليا و بلژيک که کشورهاي دست دومي به حساب مي آمدند، رفت، اما موفق نشد. در اين دوره در عرصه اقتصاد و تجارت هم خواسته يا ناخواسته به علت موقعيت استراتژيکي و ژئوپليتيکي به دنياي تجارت جهاني وارد شد. اساس اقتصاد و تجارت خارجي ايران بر آزادي تجارت استوار شده بود و اين امر حاصل رشد طبيعي اقتصاد ايران نبود ، بلکه ضعف هاي نظامي و سياسي ايران و نظام سرمايه داري دولت هاي بزرگي مانند انگليس و روس اين مسئله را بر ايران تحميل کرده بود. اساس اين سيستم را بايد عهدنامه تجاري اجباري پيوست قرار داد صلح ترکمانچاي دانست؛ به ويژه ماده سوم اين قرارداد که حقوق گمرکي پنج درصدي براي واردات و صادرات توسط تجار خارجي و ماده هفتم آن که رژيم کاپيتولاسيون را به اجبار بر ايران تحميل کرد و راه را براي استعمار پر سود سرمايه هاي خارجي بر تجارت ايران هموار و موقعيت بازرگانان خارجي را تثبيت نمود.
در بين کشورهاي اروپايي، انگليس در سده نوزدهم از نظر سياسي، اقتصادي و نظامي قوي تر و آماده تر بود، زيرا انقلاب صنعتي ترکيب اقتصادي آن کشور را دگرگون ساخته بود. هم چنين نيروي دريايي اين کشور قوي ترين نيروي دريايي جهان بود. بريتانيا با اين پشتوانه هاي سياسي، اقتصادي و نظامي متوجه کشورهاي ضعيفي همچون هندوستان و ايران شد. اين مسائل سبب شد از سده نوزدهم، به ويژه پس از نيمه دوم آن، سرزمين ايران کانون توجه سياست هاي انگليس گردد.
اين نوشتار به اختصار به روابط انگليس با ايران، به ويژه در حوزه خليج فارس در نيمه دوم سده نوزدهم، يعني عهد ناصر الدين شاه پرداخته است.
اين مقاله به روش علمي تاريخي و با روش کتابخانه اي تهيه شده است و فرض بر اين است که از يک سو به دليل ناآگاهي پادشاه و مردم ايران از تحولات جهاني در نيمه دوم سده نوزدهم و نبود ابزار سياسي و اقتصادي لازم و از سوي ديگر به دليل گسترش تجارت و توسعه نظام سرمايه داري در کشورهاي اروپايي، به ويژه انگليس و توجه آنان به مشرق زمين، ايران کانون توجه انگليس و قدرت هاي ديگر قرار گرفت و به کشوري وابسته و نيمه مستعمره تبديل گرديد.

اوضاع ايران در زمان سلطنت ناصر الدين شاه ( 1264 تا 1313 ق .)
 

در دوره ناصر الدين شاه ايران وارد مرحله تازه اي شد. او بيش از پادشاهان پيش از خود از پيشرفت هاي اروپا و مخاطرات سياست هاي استعماري آنان آگاهي داشت. وي در پي آن بود که جامعه ايران را مدرن سازد، اما تا جايي که براي خودش مشکل ساز نباشد، زيرا حکومت هاي توتاليتار به طور معمول تا حدي به مردم قلمرو حکومت آزادي مي بخشند و مدرن سازي مي کنند که موجب تهديد قدرت خودشان نشود. بنابراين ناصر الدين شاه نمي توانست اصلاحات عميقي در ايران ايجاد کند، «چرا که انجام اصلاحات را محفل آسايش و عيش خود، و پيشرفت مردم را سبب تزلزل مقام سلطنت مي دانست.» (1) وي در نظام بين المللي نيز زير تأثير تنظيمات عثماني و روشنفکران، کوشيد تغييراتي در مناسبات سياسي به وجود آورد. افزون بر شرايط جهاني و امنيت به وجود آمده، عوامل فيزيکي، اختراع هايي همچون تلگراف و شبکه گسترده پستي، به کارگيري کشتي هاي بزرگ و آثار تمدني ديگر، عوامل سياسي همچون عهدنامه ترکمانچاي و قراردادها و امتيازهاي ديگر، در رونق دادن بيشتر به روابط تجاري و اقتصادي تاثير زيادي داشتند.
در اين دوره، سياست خارجي ايران، اگر چه زير تأثير تحولات نظام بين الملل و رويدادهاي خارجي بود، اما عوامل داخلي همچون روش حکومت استبدادي قاجارها، رقابت صاحب منصبان و درگيري براي به دست آوردن مقام ولايت عهدي نيز بر آن تاثير داشت. در سده نوزدهم، حکومت ايران اطلاع دقيقي از اوضاع اروپا وسياست جهاني نداشت. با گسترش روابط با غرب و آمدن سفراي خارجي، کم کم سياستمداران ايران از اوضاع اروپا آگاهي بيشتري يافتند.
هانري دوبرن، از اعضاي هيئت نظامي فرانسه و مأمور خدمت در ايران، در مورد رجال زمان فتحعلي شاه مطالبي نوشته است که گوياي ناآگاهي سياستمداران ايران از اوضاع جهاني در دوره فتحعلي شاه و حتي دوران ناصر الدين شاه و پس از آن است.
«ايرانيان مردمان باهوشي هستند، ولي از اوضاع جهان و تحولاتي که در قرون اخير روي داده، به کلي بي خبرند، چنان که گويي در پشت ديوار چين زندگي مي کنند. من وقتي از انقلاب کبير فرانسه و اصول جمهوريت بشر براي بعضي از رجال مهم دولت صحبت مي کردم، آنها به درجه اي شگفت مي شدند که گويي از کتاب هزار و يک شب براي آنها سخن مي گويم.»(2)
بنابراين در دوره اي که دوره تحول و ترقي در جامعه جهاني و نظام بين المللي بود، پادشاهان ايران از مسائل جهاني نا آگاه بودند و به همان سياست استبدادي خود افتخار و عمل مي کردند؛ حتي در عرصه روابط بين الملل و تصميم هاي کلان هم اين شاه بود که امور مختلفي همچون روابط ديپلماتيک و انعقاد قراردادها را انجام مي داد. چون سياست خارجي از امتيازهاي ويژه مقام سلطنت بود و پادشاهان قاجار از جمله ناصر الدين شاه اين امتياز را از دست ندادند.(3)
در حالي که در اين دوره و پس از کنگره وين (1815م)، کشورهايي چون بريتانيا، فرانسه، پروس، اتريش، مجارستان و روسيه در چارچوب يک نظام ايدئولوژيک همگون واقع شدند و بر اساس نظام حاکم بر سياست بين المللي، در قلمروهاي اجتماعي، اقتصادي، مذهبي و فرهنگي يکديگر دخالت نمي کردند و با اقدام هاي دسته جمعي، جلوي حرکت هاي مردمي و ملي گرايانه اي را که مشروعيت آنها را زير سوال برده و قدرتشان را تهديد مي ساخت، مي گرفتند، دولت ايران به همان اصول و مباني سنتي در سياست خارجي خود متوسل بود که عبارت بودند از :
1. ايران در حالت ضعف بايد تعادل را بين قدرت هاي درگير حفظ کرده و يکي را در برابر ديگري به بازي گيرد. به منظور ايجاد تعادل در رقابت بين بريتانيا و روسيه، ايران هرگز نبايد به يک جناح تکيه کند.
2. در هر فرصتي بايد يک قدرت سوم را در موقعي که حضور آن موجب کاهش فشارهاي انگليس و روسيه شود، جستجو کند.
3. ديپلماسي مثبت – منفي را بايد براي جبران ضعف هاي نظامي و اقتصادي به کار گيرد.
پادشاهان قاجار اين خط مشي سياسي را لازمه بقاي ايران مي دانستند و هدف اصلي آن ها جانشين کردن اقدام هاي ديپلماتيک موثر به جاي عمليات نظامي بي حاصل بود.(4) ناصر الدين شاه در عرصه بين المللي به جاي تکيه بر يک ديپلماسي قوي، بر نيروهاي سياسي – اقتصادي غرب تکيه کرد و به قيمت جلب نظر روس و انگليس، استقلال داخلي ايران را بسيار محدود ساخت و بايد گفت سياست ايران در اين دوره، سياستي مبني بر مصالح جامعه و منافع ملي و برگرفته از مباني سياسي، اقتصادي و فکري داخلي نبود، بلکه بيشتر «يک سياست سايه و يا خيالي بود و سياست واقعي نه تنها در پشت صحنه، بلکه غالبا در ماوراي درياها تعيين مي گرديد.»(5)
در اين دوره ايران در ايفاي نقش حاشيه اي در اقتصاد جهان سرمايه داري، عرضه کننده مواد خامي همچون ابريشم، ترياک، پنبه، خشکبار و امثال آن و اقلام ساخته شده سنتي مانند قالي شد و شيوه توليد متکي بر سرمايه خارجي سبب تسلط انگليس و روسيه بر اقتصاد ايران شد .(6)
در مسائل داخلي هم، ناصر الدين شاه و شاهان ديگر قاجار با مشکلات بسياري رو به رو بودند، به گونه اي که حتي توان برقراري يک حکومت استبدادي را هم نداشتند و «خود کامگاني بدون ابزار خود کامگي بودند ... اين حاکمان مستبد با اجازه ضمني قدرتمند ايالت ها، رهبران ديني و مقام هاي محلي حکومت مي راندند. »(7)
ايران در نيمه دوم سده نوزدهم، به ويژه دهه 1890، افزون بر ضعف سياسي، با مشکلات مزمن مالي نيز رو به رو بود که مهم ترين علل آن عبارت بودند از : اسراف بيش از حد شاه و حرم سراي او، سفرهاي داخلي و خارجي شاه، سوء استفاده متصديان از درآمدهاي حقوق گمرکي و ماليات ها، کم شدن ميزان فروش زمين هاي سلطنتي و افزايش بودجه نظامي. در واقع دولت در دهه 1890 با يک بحران مزمن مالي درحدود سيصد هزار تومان (شصت هزار پوند استرلينگ ) رو به رو بود.(8)
مشکل اساسي ديگر دولت ناصري در عرصه داخلي، بحران فزاينده مشروعيت بود، زيرا بحران هاي مالي و کوشش هاي نوميدانه براي رفع آنها، همچون استقراض خارجي و واگذاري امتياز به خارجيان و فروش مناصب دولتي موجب کاهش ارزش پول، سوء استفاده و فساد صاحب منصبان دولتي، خود مختاري ايلات و نارضايتي بيشتر شهرنشينان، بازرگانان، صنعتگران و روحانيان از سلطه بيگانه بر اقتصاد، سياست و فرهنگ ايران شده و مشروعيت حکومت را زير سوال برده بود.(9) مشکل ديگر ايران در اين دوره اين بود که حکومت نتوانست با ايجاد صنعت و يک شبکه حمل و نقل مدرن، زمينه هاي توسعه اقتصادي را فراهم سازد.(10)
عامل ديگر عقب ماندن اقتصادي ايران، قدرت قبايل بود. اين گروه ها به نوعي بيشتر سنت گرا، تابع وضع موجود، عامل پراکندگي و مخالفت و مانع تمرکز قدرت و صنعتي شدن بودند، چنان که بنا بر نوشته نيکي کدي :
«اگر کسي به طور کلي به خاور ميانه و آفريقاي شمالي توجه کند، در مي يابد که تصادفي نيست اينکه در مناطقي که گروه هاي مذهبي و قبايل کوچ نشين بيشترين قدرت را داشتند، آخرين مکان هايي بودند که متمرکز و صنعتي گرديده اند. در اين رابطه علاوه بر ايران، کشورهايي همچون مراکش، ليبي، عربستان سعودي، ساير کشورهاي عربي، افغانستان و آسياي مرکزي را مي توان نام برد. در حقيقت ايران در بين بسياري از کشورهاي فوق الذکر، تحت کنترل کمتري از طرف قبايل کوچ نشين قرار داشت و از همين رو قادر بود تا تمرکز قدرت مرکزي و صنعتي شدن را قبل از بسياي از آنها آغاز کند.» ( 11)

پی نوشت ها :
 

1.سيد حسن تقي نصر ، ايران در برخورد با استعمارگران ، از آغاز قاجار تا مشروطيت ، تهران : شرکت مؤلفان و مترجمان ايران ، 1363 ، ص 6/145.
2.پيشين ، ص 5-14.
3.منصوره اتحاديه ، گوشه هايي از روابط خارجي ايران (1200-1280ق)، تهران : آگاه ، 1353 ، ص16.
4.حافظ فرمانفرمائيان ، تحليل تاريخي سياست خارجي ايران از آغاز تا امروز ، ترجمه اسماعيل شاکري ، تهران : دانشگاه تهران ، 1355 ، ص35.
5.نيکي.آر.کدي ، ريشه هاي انقلاب ايران ، ترجمه دکتر عبدالرحيم گواهي ، تهران : قلم ، 1366، ص 71.
6.جان فوران ، مقاومت شکننده ، تاريخ تحولات اجتماعي ايران از صفويه تا سال هاي پس از انقلاب اسلامي ، ترجمه احمد تدين ، تهران : رسا ، 1377، ص3-222.
7.پيشين ، ص 20-219.
8.پيشين ، ص 219.
9.پيشين ، ص21-219.
10.کدي ، پيشين ، ص71.
11.پيشين.
 

منبع:نشريه پايگاه نور شماره 25